
چشمهایم را بستم و ازدواج کردم. پدرم کلاهش را کج گذاشته بود و بادی به غبغب میانداخت و میگفت: "خیالش از این وصلت و آینده من راحت شده است".
او معتقد بود عروس یک خانواده اسم و رسمدار و ثروتمند شدن، بخت و اقبال بلند میخواهد که نصیب هرکسی نمیشود.
خانوادهام دست به جیب شدند و جشن باشکوهی برای مراسم عقدکنان ما برگزار کردند. من هم غرق رویاهایم شده بودم، خودم را خوشبختترین عروس دنیا میدیدم.
اما این احساس خوشبختی و غرور واهی عمری نداشت و کوتاهتر از آن چیزی بود که فکرش را میکردم.
چهار روز بعد از مراسم عقد همسرم گوشهگیر و منزوی بود و انگار حرفی برای گفتن نداشت. ارفتارهایش شاکی شده بودم و موضوع را به خواهر و مادرم اطلاع دادم.پدرم كه پاگوش ايستاده بود خودش را قاطی ماجرا کرد و بازهم عجولانه و بي منطق گفت: "این رفتارا مخصوص آدماي باکلاسه و چند ماه ديگه تو هم مثل اون و خانواده اش مي شی".
نمیدانستم در پاسخ به اين طرز تفكر پدرم چه بايد بگویم، فقط به این موضوع فکر میکردم که به پشتوانه پول و دارایی پدرشوهرم میتوانم آیندهای درخشان داشته باشم و همین مسئله مرا آرام میکرد.
2هفته بعد
خواهر بزرگم كه از ازدواج من خوشحال بود سور داد و ما را به خانهاش دعوت کرد. همسرم راضی نمیشد به این مهمانی بیاید.
اصرار مادرش و سماجت من باعث شد راه بيفتد و خواستهام را بپذیرد، اگر چه او در اين مراسم گوشهای كز كرده بود و با گوشی تلفن همراهش ور میرفت. آبجي مريم و شوهرش از این رفتارش شاکی شده بودند، اما به خاطر من چیزی نمیگفتند.
چند روز بعد
مادرم نگران بود و از نگاهش مي فهميدم موضوعي او را آزار مي دهد. سرصحبت را بازكردم و مي خواستم ببينم علت ناراحتي اش چيست. مادرم با مقدمهچینی، سر اصل موضوع رفت و گفت: "اون شب كه خونه آبجي مريم دعوت بوديم يه رشته زنجیر و پلاک طلا توي خونشون گم شده و آبرو و حيثيت خانوادگی مان به باد رفته، طفلكي مريم چند روزه خواب به چشماش نيومده و حرص و جوش مي خوره و ...
من با شنیدن حرفهای مادرم از کوره در رفتم. گوشي را برداشتم و بلافاصله با خواهرم تماس گرفتم. متاسفانه با خشم و غرور نفهميدم چه مي گويم و احترام خواهر بزرگم را زیر پا گذاشتم. هر چه به دهانم رسید نثارش کردم و گفتم دیگر پا به خانهاش نخواهم گذاشت. این اولین مسئله جدی زندگیمان بود که منجر به ناراحتی و تنش شد.
يك ماه گذشت
مادرم تصميم گرفت براي رفع كدروت من و آبجي مريم يك مهماني بگيرد. جشن تولد او بهانه خوبي بود تا ما را دور هم جمع كند. اما در اين مهماني هم حلقه انگشتری گرانقیمت همسر برادرم گم شد. خانوادهام میخواستند موضوع را مخفی کنند، مادرم در همان جلسه به داخل اتاق صدایم زد و مرا در جریان دزديده شدن انگشتر عروس مان قرار داد.
به روی شوهرم نیاوردم چه اتفاقي افتاده است، آخر شب وقتي مثل هميشه خوابيد از داخل جيب كتش، انگشتر طلا را که در لایه داخلی لباس مخفی کرده بود پیدا کردم.
انگشتر را بی صدا به مادرم دادم و چیزی نگفتم. چه شب سختي را پشت سر گذاشتم. يادم مي آمد از حرف هاي توهين آميزي كه به خواهرم زده بودم و خودم را لعن و نفرين مي كردم.
نزديك صبح، وقتي چشم هايم سنگين شد و مي خواستم ساعتي بخوابم صداي خُرخُر داماد شاخ شمشاد روي اعصابم بود و نگذاشت پلك هايم را ببندم.
صبح روز بعد، او از خواب بيدار شد و در حالی که به هم ریخته بود يك صبحانه سرسري خورد و با عجله به خانه پدرش برگشت.
از آن روز فکر من و مادر و پدرم حسابی مشغول شده بود. چند روز خون دل خورديم و شب ها تا صبح راه مي رفتيم. مانده بوديم چه كار كنيم تا اين كه فكري به سرمان زد.
چند روز بعد
مادرم دعوتي ديگري گرفت و من با اصرار، شوهرم را به اين مراسم كشاندم. ما او را به طور نامحسوس زير نظر داشتيم و سر بزنگاه، مُچش را در حال خالی کردن جیبهای کت لباس شوهر خواهرم گرفتیم.
دستش رو شده بود و دیگر نمیتوانست حرفی بزند. با روشن شدن این واقعیت تلخ، صادقانه اعتراف کرد به سیگار و مواد مخدر صنعتي اعتیاد دارد و طلاهای سرقتی را با مواد مخدر عوض میکند.
انگار دنیا روی سرم خراب شده بود. چشمانم سیاهی میرفت و حالت خفگي به من دست داده بود. به کلانتری رفتم. کارشناس اجتماعی کلانتری من را به مرکز مشاوره آرامش پلیس خراسان رضوی معرفی کرد. دلم برایش میسوخت و حتی گفتم حاضر هستم کمکش کنم تا اعتیاد لعنتي اش را ترک کند.
پدر و مادرش هم نگرانش بودند؛ اما افسوس که به هیچ صراطی مستقیم نبود و میگفت:" اصلا نمیخواهد در قید و بند زندگی مشترک باشد".
با توجه به اين شرايط، از حق و حقوقم گذشتم، مهریهام را بخشیدم و بیسروصدا طلاق گرفتم.
اي كاش ... .
گفتگو با كارشناس
درباره اين ماجرا نظر يكي از مدرسان مهارت هاي زندگي را جويا شديم. «صالح محمد پور» معتقد است: ازدواج نیازمند پاسخگویی به سه نیاز اساسی شامل: نیاز مالی، نیاز غریزی و نیاز عاطفی است که هر سه آنها به همدیگر مرتبط هستند.
اين مشاوره خانواده افزود: در این ماجرا می خوانیم وقتی شخصی به دنبال یک نیاز خاص و برطرف کردن آن برود عاقبتی جزء جا ماندن از بقیه نیازها نخواهد داشت.
باید به این نکته توجه کنیم که پول و ثروت؛ اخلاق، فرهنگ و عشق نمی سازد، اگرچه مي تواند مقدمه ای برای رسیدن به همه نیازها باشد اما تنها نیاز مالی یک نیاز است و بس.
كارشناس ارشد مركز مشاوره آرامش پليس خراسان رضوي افزود: از دل این سه نیاز اساسی ازدواج پنج نیاز ديگر بیرون می آید كه عبارتند از: نیاز به بقاء، نیاز به قدرت و پیشرفت و امنیت، نیاز به آزادی، نیاز به تفریح و نیاز به عشق و محبت.
وي خاطر نشان كرد: نیاز به بقاء همان نیار به تأمین مسایل اقتصادی، توجه به بهداشت و سلامت جسمانی است.
نیاز به آزادی همان نیاز به انجام کارهای مورد علاقه و پاسخ به این نیاز در زندگی مشترک در واقع به اين صورت معنا پيدا مي كند كه همسر خود را مدام تحت کنترل شدید و افراطی قرار ندهیم. نیاز به قدرت تمایل به تسلط به امور مختلف زندگی و پیشرفت و مدیريت زندگی است.
معمولا همه ما در طول زندگی برای پاسخ به این پنج نیاز اولیه تلاش می کنیم که اینها از جمله نیاز های مهم برای یک ازدواج سالم هستند، یعنی اگر شخص مورد نظر شما بتواند به نیازهای ذکر شده پاسخ دهد و یا آن را برطرف کند آن وقت این ازدواج از سطح سلامت بالایی برخوردار خواهد بود.
در این داستان می بینیم که توجه افراطی به دارایی های پدر شوهر و همسر(نیاز مالی) باعث شد که به دیگر نیازها توجه نشود و همین ضربه ای بزرگ برای شخصی بود که خود را خوشبخت می دانست.